چطور فرزندانی مسئولیت پذیر و اقتصادی تربیت کنیم؟

مسئولیت پذیری و داشتن تفکر اقتصادی از عواملی است که در موفقیت فردی تاثیر زیادی دارد که والدین می‌توانند از کودکی این خصوصیات را در فرزندانشان نهادینه کنند.

چطور فرزندانی مسئولیت پذیر و اقتصادی تربیت کنیم؟

به گزارش چابک آنلاین به نقل از خبرگزاری صدا و سیما، شکل گیری شخصیت از یک سالگی  فرزندان آغاز میشود و باید از وقتی کودک شروع به چهاردست و پا رفتن می‌کند به اندازه‌ی توانش به او مسؤولیت بدهیم تا از این طریق کم کم  مسؤولیت پذیری  را بیاموزند. بگردید و ببینید کودک یک ساله که دیگر توانایی راه رفتن دارد چه کارهائی را می‌توانید به او محول کنید، مسئولیت پذیری از همین جا شروع می‌شود.

دوستی می‌گفتند که ما شش تا بچه بودیم هر روز هفته وظیفه‌ی یکی از ما بود که دستشویی خانه را بشوید و امروز ایشان از افراد موفق جامعه هستند. کار خانه باید تقسیم شود. در مقابل غذایی که می‌خورم، امکاناتی که دارم و از نعمت‌ها بهره می‌برم، من چه چیزی در سفره‌ی خانواده می‌گذارم.
عالم هستی یک سفره‌ی بزرگ است ما از آن چه چیزی برمی داریم و چه می‌گذاریم. جامعه‌ای خوشبخت است که بیشترین آورده را در سفره داشته باشد و کمترین برداشت، بلکه برداشت به اندازه‌ی نیاز باشد و گذاشتن در سفره به اندازه‌ی توان باشد. بچه‌ها این گونه زندگی و عقل معاش را از ما یاد می‌گیرند.
 
بچه‌های امروز سر پدر و مادر منت دارند که ما فرزند شما هستیم و حتی ادعا دارند که شما باید به ما افتخار کنین که بچه دارین و باید دست به سینه باشید. بله ما همه به هم افتخار می‌کنیم، اما هرکسی هم وظیفه‌ی خودش را دارد و باید انجام دهد.
آماده خریدن‌های همه چیز به خانواده‌ها و تربیت بچه‌ها آسیب وارد می‌کند چرا ما سزیجات و حبوبات را آماده و پاک کرده می‌خرید؟ در حالی که بچه‌ها هستند و می‌توانیم به آن‌ها محول کنیم. مشارکت، همکاری و احساس مسئولیت هرسه جزو ارزش‌های زندگی هستند.
 
همه‌ی خانواده‌ها درگیر این تفکر هستیم که فرزندمان بزرگ شد چه کاره شود؟ به خصوص خانواده‌هایی که پسر دارند درگیر تفکر اشتغال هستند. به نظر من ما در ایران مشکلی به نام بیکاری نداریم و این فقط بازی‌های ذهن ما است که کار نیست. ما مشکلی به نام اشتغال نداریم بلکه ما تفکر اشتباه در مورد اشتغال داریم.
 
در ایران اشتغال یعنی چی؟ یعنی ما شغل می‌خواهیم برای درآمد و در کل اشتغال را فقط در درآمد آن می‌بینیم؛ تحصیل می‌کنیم برای شغل بهتر و درآمد بیشتر. در حالی که در همه‌ی جای دنیا و کشور‌های پیشرفته، اولین هدف اشتغال، خدمت است بعد درآمد؛ و از بچگی این تفکر را به وجود می‌آورند که «من چی کار می‌توانم کنم که در مقابلش دستمزد دریافت کنم»، اما ما با این تفکر بزرگ می‌شویم که «چقدر می‌تونم بگیرم در مقابلش حالا یه کاری می‌کنم! چطوری می‌تونم بخرم یا بفروشم و پول به جیب بزنم» و اسم این تفکر را هم زرنگی گذاشتیم. در حالی که روش درست، اول القاء تفکر خدمت است. من به جامعه چه خدمتی می‌توانم کنم بعد در مقابل آن پول بگیرم.
 
وقتی کودک در خانه کار می‌کند به مسئولیتش در مقابل خانواده عمل می‌کند و یاد می‌گیرد و الگو می‌گیرد و بعد‌ها به مسئولیتش در مقابل جامعه عمل می‌کند و بزرگ‌تر که شد به مسئولیتش در مقابل کائنات و جهان هستی عمل می‌کند. حال وقتی ما نمی‌گذاریم که فرزندانمان دست به سیاه و سفید بزنند و خودمان را موظف می‌دانیم که بهترین و بیشترین سرویس را به بچه‌ها بدهیم در واقع داریم در موردشون خشونت اعمال می‌کنیم و بدین صورت بچه‌ها تلاش را یاد نمی‌گیرند.
 

آموزش اقتصادی به فرزندان

 

تولید خانگی

یکی از توصیه‌های همیشگی من این است که تولید خانگی داشته باشیم یک مورد همین سبزی پاک کردن، حبوبات پاک کردن است. کودک یا نوجوان داریم چه اشکالی دارد حبوبات بدهیم پاک کنند و بفروشند و یا هدیه بدهید.
 دوستی می‌گفتند که وقتی در سن نوجوانی بودند مادرشان مرتب سبزی و حبوبات می‌خریدند که دختر‌ها پاک کنند و مرتب ترشی می‌گذاشتند و دائم کار می‌تراشیدند و دختر‌ها مشغول بودند و همیشه هم برای فامیل و همسایه سبزی خشک و ترشی هدیه می‌دادند، ایشان گفتند بزرگ که شدیم منظور مادر را از این کار‌ها فهمیدیم، چون به سن بلوغ رسیده بودیم و برای این که به فکر شیطنت نیفتیم مادر این گونه سر ما را گرم می‌کردند. چه اشکالی داره که بچه‌های ما هم حبوبات پاک کنند و بفروشند؟ یا چه اشکالی داره که اسباب باز‌ها یا کتاب‌های خوانده شده را بفروشند و کار کنند؟
 
در کشور‌های غربی این موضوع اجرا میشه، ولی در کشور ما غیرقابل تصوره! تمام بچگی خود من (سلطانی) به کار در مغازه‌ها گذشته. البته قبول دارم که الآن جامعه ناامن‌تر است، اما بچگی ما اول صبح باید پیاده رو را آب و جارو می‌کردیم و اگر هم تعلل می‌کردیم دوتا پس گردنی می‌خوردیم. ما کار می‌کردیم الآن می‌فهمم که برای پول نبوده بلکه برای درک زندگی و تلاش بوده. حالا روزگار عوض شده باید نوع این تلاش‌ها را عوض کرد مثل جشنواره‌ها و بازارچه‌ها که برگزار می‌شوند شما هم دنبال کنید و استفاده کنید از این فضاها. این اصلاً افتخار نیست که همه چیز را آماده می‌خریم.
دوستی در امریکا تعریف می‌کنند که در آن جا بچه‌ها جلوی درب منزلشان میز می‌گذارند و لیموناد می‌فروشند. تفکر تولید باید در بچه‌ها به وجود آید.
 

مسئولیت پذیری فرزندان

 

عادت به پول گرفتن؟

سؤال: اگر در منزل در عوض کاری که بچه‌ها انجام می‌دهند، به آن‌ها پول بدهیم عادت به این کار نمی‌کنند و برای هرکاری پول از ما بخوان؟
پاسخ: من ابتدا مشارکت را توضیح دادم و گفتم که یک سری کار‌ها در خانه را باید بچه‌ها به عنوان مشارکت انجام بدهند و قرار نیست که دیگه ریز به ریز کار‌های خانه را پولی کنیم این دیگه معامله گری می‌شود. ما کار مشترک انجام می‌دهیم مثل غذا خوردن و چیدن و بردن وسایل آن؛ سهم مادر و سهم پدر و سهم کودک در انجام آن مشخص می‌شود. یا مثلاً بچه مهد می‌رود یا مدرسه می‌رود و درس می‌خواند این‌ها همه شغل و وظیفه‌ی او حساب می‌شود.
اما یک جا‌هایی بعضی کار‌ها اضافه است. این دو باید از هم تفکیک شوند و اول مشارکت انجام شود بعد کار‌های اضافه. مثل، می‌خواهیم دیوار‌ها را تمیز کنیم، پسر بزرگ هم در منزل داریم، کارگر پانزده هزار تومان می‌گیرد مثلاً ما می‌گیم من بیست هزار تومان به تو پسرم میدم، اما باید تمیز بشوری! بشوره تمیز کنه پولش را بگیره چه اشکالی داره؟! حتی چه خوبه که بچه‌ها برن و کوچه را تمیز کنند و کمک رفتگر کنند. یا کفش‌های همه‌ی اعضاء خانه را واکس بزند و در مقابلش دستمزد بگیرد. حالا ممکنه که به خاطر دستمزد بیان هی تند تند واکس بزنند حواستون باشه مثلاً فقط هفته‌ای یک بار دستمزد داره.
 
بازی‌های زندگی را دقت کنید که درست انجام بدهید و درست هدایت کنید روح کلام و مطلب را دریافت کنید، با کتاب و جزوه بچه بزرگ نکنید. مسئله‌ی مهم این است که بچه‌ها تلاش برای پول درآوردن را یاد بگیرند. من در این جا کلیات را مطرح کردم. هر خانواده‌ای باید با باور‌ها و ارزش‌های خودش عمل کند. روح کلام من این است که بچه‌ها را برای تلاش تربیت کنید نه برای آماده خواهی. بچه‌ها باید بدانند که باید تلاش کنند.
 
یکی از مسائلی که در جامعه‌ی ما ندیده گرفته شده، تلاش است. تلاش فکری، جسمی، ذهنی و غیره. بیگاری در فرهنگ ما کلمه‌ی بدی است، ولی باور کنید که چیز خوبی است. بچه‌ها خصوصاً کوچکتر‌ها عاشق بیگاری هستند، بیگاری یعنی کار بدون دستمزد، کار مجانی، بچه‌ها عاشق بیگاری هستند به خصوص تا زمانی که خیلی کوچک هستند. اما والدین به خاطر نظم و نظافت و میندازه و میشکنه و مخصوصاً به خاطر عجول بودن مانع کار بچه‌ها می‌شوند. ما می‌خواهیم که زود و تند و سریع همه چیز را ببندیم و درست کنیم. اجازه بدهید بچه‌ها کار کنند، می‌دونم خراب می‌کنند، می‌شکنند و گند می‌زنند، ولی رشد می‌کنند. خوب تا این جا در زمینه‌ی تولید صحبت کردیم، در بخش بعد در زمینه‌ی مصرف و تفکر مصرف صحبت خواهیم کرد.
مصرف
درباره کودک و تولید صحبت کردیم اکنون بحث در مصرف است. مصرف در زمینه‌ی اقتصاد و مادیت یعنی دریافت نیاز‌های زیستی. دریافت نیاز‌های زیستی بسیار مهم هستند. اصولاً مسئله‌ی نیاز، در رشد حرف اول را می‌زند و ما معتقدیم که اگر کودک به نیازهایش نرسد و به آن‌ها پاسخ داده نشود دچار خشونت شده است؛ و در کل تعریف خشونت یعنی مانع شدن از رسیدن کودک به نیاز‌هایی که برای رشدش لازم است.
 
مصرف بسیار مهم است و پایه و اساس تمام ابعاد رشد است. یعنی اگر کسی خوب غذا نخورد و لباس و سرپناه نداشته باشد، بقیه ابعادش هم رشد نمی‌کند. در هرم نظریه‌ی مزلو اولین مرحله، نیاز‌های زیستی است یعنی مصرف. مصرف مهم است، چون ما مجبوریم مصرف کنیم و حق انتخاب نداریم و در این حیطه ما با حیوان و گیاه یکی هستیم و باید مصرف کنیم.
 
چگونه مصرف کردن ارزش است، چون در آن حق انتخاب داریم. حیوانات در مصرف انتخاب نمی‌کنند و هرچیزی گیرشان بیاید می‌خورند. یک گل ارکیده‌ی زیبا را به بز نشان بدهید سریع می‌خوردش و یا حیوانات گوشت خوار همدیگر را می‌خورند و اصلاً هم عذاب وجدان نمی‌گیرند و دچار مشکل هم نمی‌شوند، ولی به اندازه‌ی نیازشان می‌خورند. انسان چگونه مصرف کردنش ارزش است، چون هرجا که ارزش مطرح است پای حق انتخاب وسط می‌آید.
 

مدیریت مالی فرزندان

 

نیاز و کارکرد

در جامعه‌ی کارکردی، نیاز‌ها برپایه‌ی کارکرد تعریف می‌شود. یعنی هرچیزی که می‌خواهیم بگیریم اول بررسی می‌کنیم که کارکردش چیست؟ اگر برای من کارکردی ندارد پس نباید آن را داشته باشم.
امروزه در جامعه‌ی ما فقری که وجود دارد، فقر نیاز‌ها نیست، چون همه می‌توانند نیاز‌ها را پاسخ دهند بلکه آن چیزی که قادر به جواب دادن آن‌ها نیستیم، هنجار‌ها و خواسته‌ها است.
 
در جلسه‌ای پدری بلند شدند و گفتند که: من از خانواده ام خجالت می‌کشم، چون نمی‌توانم به نیازهایشان پاسخ بدهم! به ایشان پاسخ داده شد که این خانواده‌های شما هستند که باید خجالت بکشند که این همه از شما خواسته دارند نه شما. شما به وظیفه‌ی خودتان دارید عمل می‌کنید و حتی خیلی بیشتر هم عمل می‌کنید.
حال از زاویه‌ی دیگری به نیاز‌ها و هنجار‌ها نگاه می‌کنیم. نیاز و خواسته هردو انگیزه ایجاد می‌کنند. انگیزه تحریک می‌کند و تحریک پذیری را بالا می‌برد و تحریک باعث تلاش می‌شود. فعالیت اگر در جهت نیاز باشد، سازنده است و اگر در جهت خواسته باشد، مخرب است
شک ندارم که همه فعالیت و تلاش می‌کنند، اما انگیزه‌ی ما از کجا آمده است؟ خیلی وقت‌ها ما در حال تلاش مخرب هستیم و این جا است که آدم دلش واقعاً می‌سوزد و می‌بینیم که پدر و مادر حسابی در حال تلاش هستند و دقیقاً در جهت تخریب بنیان خانواده تلاش می‌کنند، چون به دنبال خواسته‌ها هستند این حالت مخرب است؛ و جهان سلطه کاملاً این قضیه را دامن می‌زند و به آن تهاجم فرهنگی می‌گوییم.
اصلاً کاری با سیاست و ... ندارم بلکه کاملاً از بعد علمی این مطلب را بیان می‌کنم. این مطالب را علم جامعه شناسی به خوبی برای ما روشن می‌کند نه روانشناسی.
 

تربیت صحیح فرزندان

 

چهار معیار زندگی سالم

امروزه چهار اصل جهانی در سازمان ملل مطرح است:
۱- آرامش
۲- آسایش 
۳- شناخت 
۴-سلامتی 
 
این چهار اصل بحث جهان امروز است و چهار معیار برای زندگی سالم است. همیشه گفتم که ما با فرهنگ غنی که داریم کاملاً می‌توانیم در مبادلات فرهنگی جهان امروز حضور داشته باشیم. آرامش از کجا می‌آید؟ آرامش را روح حس می‌کند و روح باید در آرامش باشد. آسایش را با چی حس می‌کنیم؟ جسم. شناخت به چی مربوط می‌شود؟ ذهن؛ و سلامتی حاصل هماهنگی این سه مورد اول است.
 
 ما اشتباهی سلامتی را در بخش احساس می‌گذاریم. این تحلیل‌ها دیگر به سازمان ملل مربوط نیست و حاصل پردازش خودم است. سلامتی حاصل هماهنگی جسم و روح است و ما احساس سلامتی می‌کنیم. آسایش مربوط به جسم است حال اگر آسایش به سمت رفاه برود و رفاه نیز به سمت تجمل برود، آرامش هم به سمت استرس و اضطراب خواهد رفت.
هر چه قدر آسایش از مرز تعادل خارج شود، به تبع آن آرامش کمتر خواهد شد. این نکته را با قدرت اذعان می‌کنم که امکان ندارد که انسان در رفاه، آرامش به دست بیاورد. ما در آسایش می‌توانیم آرامش به دست آوریم نه در رفاه. در تجمل که دیگر اصلاً نمی‌توانیم آرامش به دست آوریم.
 
در جامعه‌ی ما آرامش و آسایش یکی معنی شده و در کل جامعه‌ی ما به دنبال رفاه است در حالی که کشور‌های پیشرفته به دنبال آسایش هستند نه رفاه. آن تفکر جدا سازی اتاق‌های خانه که گفتم تفکر رفاه است که به تجمل هم کشیده می‌شود. در ژاپن و چین می‌دانید متراژ خانه‌ها چه قدر است؟ خیلی کوچک‌تر از خانه‌های ما. به فکر آسایش خانواده هایمان باشیم نه به فکر رفاه آنها.
 
گفتیم که آرامش متعلق به روح است.
و آسایش متعلق به جسم است.
و شناخت متعلق به ذهن است.
و سلامتی نیز هماهنگی بین این سه است که تأثیرش را در جسم و روح نشان می‌دهد.
 
وقتی حرکت ما رو به پایین (به سمت مادیت) باشد یعنی ما به سمت این هستیم که آسایش را بیشتر کنیم و رفاه ایجاد کنیم. وقتی بخش معنوی بسته می‌شود، آرامش کمتر می‌شود در نتیجه اضطراب می‌آید؛ و وقتی حرکت رو به بالا باشد آرامش حاکم خواهد شد.
البته این به این منظور نیست که ما به مادیت اصلاً نیاز نداریم، حتی اگر مادیت را حذف کنیم باز هم ایجاد اضطراب می‌کند. آسایش باید باشد و هیچ زمانی آن را حذف نمی‌کنیم بلکه رفاه را کم می‌کنیم؛ هرچه قدر رفاه کمتر شود، آرامش بیشتر می‌شود. هرچه قدر ذهن ما متمرکز بر مادیات شود و فضای معنوی در ذهن ما کمتر شود، میزان اضطراب در ما بیشتر می‌شود.
 
حال اگر ابعاد مختلف رشد موازی هم بالا بروند تعادل حاکم خواهد شد و اگر ذهن نوزاد را دست کاری نکنیم مثل حی بن یقظان که در بیابان بدون والدین بزرگ شد، ابعاد رشد او موازی شکل خواهد گرفت یعنی سالم رشد می‌کند. اما ما والدین وظیفه‌ی خودمون می‌دونیم که با فداکاری و عشق تمام ابعاد ذهن کودک را مثل خودمان برعکس کنیم. اما اگر کودک تحت تعلیم صحیح قرار بگیرد، حرکت ذهن و رشد او روبه بالا خواهد شد. 
 

ولع مصرف

امروزه هر پدیده‌ی جدیدی که وارد خانواده می‌شود باعث اختلاف و بگو و مگو می‌شود. خود من (سلطانی) شخصاً تا بچه هایم به سن ۱۸ سالگی نرسیدند تلفن که آنم وقع فقط همین ثابت‌ها بود را نگرفتم. ما سال‌ها تلفن نداشتیم و خیلی آرامش داشتیم. ببینید تلفن آمد یکسری مسائل پیش آورد و به ترتیب تلویزیون و ماهواره و موبایل و. تمام این وسایل آمده اند که ما در آسایش زندگی کنیم، اما چون نگاه رفاه به آن‌ها داریم، آرامش را از ما می‌گیرد. مادیات در زندگی تا وقتی درست عمل می‌کند که به آسایش و آرامش ما توأماً کمک کند.
 
در حوزه‌ی مصرف و کودک صحبت می‌کنیم، راجع به نیاز‌ها گفتیم و حال چه کار کنیم که نیاز‌ها به خواسته تبدیل نشود؟ اگر ما نیاز‌های روحی کودک را پاسخ دهیم گام بزرگی در جهت متعادل شدن کودک برداشته ایم. کودک متعادل خواسته‌های کمی دارد. نیاز، چیز‌هایی است که ما برای رشد متعادل لازم داریم و ابعاد مختلف دارد.
 
طبق هرم مزلو نیاز‌های اصلی انسان شامل: زیست، امنیت، تعلق (محبت، دوست داشتن و دوست داشته شدن)، ارزشمندی و احترام تا خود شکوفایی. نیاز‌های ثانویه شامل: دانستن، فهمیدن و ذوق است.
اگر این نیاز‌های اولیه را به موقع دریافت نکنیم و یا با مادیت تعریف شوند، تبدیل به خواسته‌های مادی خواهند شد. پس اولین قدم برای این که بچه‌ها و حتی خود ما مصرف زده بار نیاییم و ولع مصرف پیدا نکنیم این است که نیاز‌های اصلی را دریافت کنیم. یک بخش از ولع ما به دلیل نبود امنیت است. تذکر می‌دهم که من هیچ وقت مسائل را با نگاه مقصر بررسی نمی‌کنم. 
 

ولع مصرف

امنیت و رفاه

این مطلب خیلی ساده است و از سادگی زیاد آن ممکن است که هیچ وقت موفق به عمل به آن نشویم، چون این مطالب باید اول در ذهن جا بیفتد و زمانی که به عرصه‌ی عمل می‌رسیم با مشکل مواجه می‌شویم یعنی به محض این که بخواهیم داشته‌ها و رفاه را کم کنیم، امنیت مان را از دست می‌دهیم. چون اکثریت ما امنیت را از مادیت می‌گیریم.
قبلاً هم اشاره کرده ام به زندگی طبیعی و زندگی صنعتی. در زندگی طبیعی، آرامش و آسایش وجود دارد و حرکت رو به بالا دارد و زندگی هماهنگ و طبیعی است. زندگی صنعتی، آزار دهنده و حرکت رو به پایین دارد و آسایش را به رفاه تبدیل می‌کند بنابراین آرامش کم می‌شود.
جامعه‌ی امروز ما بسیار نیاز به شناخت آرامش و آسایش و رفاه دارد، چون تمام تلاش ما برای تأمین رفاه بچه‌ها است و این بزرگترین آسیبی است که بچه‌ها درزندگی آینده شان خواهند دید، چون به رفاه عادت می‌کنند. در حالی که بچه‌ها باید آسایش را یاد بگیرند و آرامش را تجربه کنند. فضای امروز خانواده‌های ما از سطح پایین آرامش برخوردار است، چون بیشتر به رفاه پرداخته است. هر پدیده‌ای که به رفاه تعبیر شود آرامش خانواده را از بین می‌برد و فرق نمی‌کند که وسیله باشد یا پول و یا تحصیلات و موقعیت‌ها و ... 
 

سادگی

بحث ما در زمینه کودک ومصرف بود اولین قدم یعنی پاسخ به نیاز‌های روحی کودک بود را توضیح دادیم. دومین قدم بعد از پاسخ به نیازها، سادگی است. سادگی یکی از ارزش‌های زندگی است. سادگی یک ارزش بزرگی است که از دل آن قناعت بیرون می‌آید.
قناعت کلمه‌ای است که دیگر آن را نمی‌شناسیم و بچه‌های ما اصلاٌ نمی‌دانند که قناعت چیه! ما قناعت را نشانه‌ی فقر می‌دانیم در صورتی که قناعت نشانه‌ی ثروت است. ما فکر می‌کنیم که اگر به بچه‌ها بگیم که قناعت کن، یعنی به آن‌ها گفتیم که نداری را تمرین کن!. در حالی که مفهوم قناعت یعنی تعادل نیاز‌های مادی و معنوی و در کل منظور همان تأمین آسایش است.
 
سومین قدم در ایجاد این تعادل، توجه به بازی و اسباب بازی‌های کودک است. ما معتقدیم که بازی تمرین زندگی است به تبع اسباب بازی هم که ابزار بازی است، ابزار تمرین زندگی نیز هست.
بازی‌هایی وجود دارد که ما به آن‌ها بازی‌های تقلیدی – تخیلی و یا بازی‌های نمادین می‌گوییم. در این بازی‌ها بچه‌ها زندگی را بازی و تمرین می‌کنند و بیشترین بازی بچه‌ها از این دسته است؛ و بیشترین نیاز اسباب بازی بچه‌ها در این گونه بازی‌ها است، مامان بازی، خاله بازی، پلیس بازی و ... که بچه‌ها در این بازی‌ها زندگی را تمرین می‌کنند.

متأسفانه مجلل‌ترین اسباب بازی‌ها مربوط به این حیطه می‌شود؛ اسباب بازی‌هایی که گران قیمت هستند و بچه‌ها نیز یاد می‌گیرند که با وسایل گران قیمت بازی کنند و اصلاً کم کم بچه‌ها یاد می‌گیرند که با اسباب بازی‌ها بازی نکنند و فقط آن‌ها را داشته باشند؛ چون این طور به بچه‌ها القاء می‌شود که: «میدونی این اسباب بازی چقدر گرونه؟ میدونی این رو خاله از خارج آورده! هیچ کس از این اسباب بازی نداره، همه رو بذار توی ویترین و دربش رو ببند! بیرون نیار اون جا بمونه تا نشکنه»

چند نفر از ما یکی از این ویترین‌ها برای اسباب بازی‌های گران قیمت داریم؟ نتیجه‌ی این کارکه با این‌ها اسباب بازی‌ها بازی نکن و فقط نگاهشان کن در زندگی بزرگ سالی مان متجلی می‌شود. 
بچه‌ها باید با اسباب بازیشان بازی کنند و آنهارا مستهلک کنند و عوض کنند تا یاد بگیرند که «اثاث زندگی در خدمت من هستند، من در خدمت اثاثیه نیستم.»، اما ما بچه‌ها را طوری بار می‌آوریم که آن‌ها در خدمت اسباب بازی هایشان قرار می‌گیرند یکی از دلایلش هم همان «نظم» است. میخواهیم بچه هایمان مرتب ومنظم باشند
 
«همه چیز را نگهدار خراب نشه» خیلی هم با افتخار این حالت را به بچه‌ها امر می‌کنیم. دائم به بچه‌ها تلقین می‌کنیم که دست نزن و خراب نکن، فقط داشته باش و بچه‌ها هم یاد می‌گیرند که چیزی را مستهلک نکنند و فقط داشته باشند؛ و این قضیه وقتی به قضیه‌ی تفکیک اتاق‌ها می‌پیوندد، حالا کودک یک اتاق دارد پر از اسباب بازی! مسلمه که کسی را به اتاقش راه نخواهد داد و مسلمه که با کسی شریک نخواهد شد، چون مالکیت را به او آموخته ایم نه امانت را. همه‌ی این‌ها مال منه، این اتاق هم مال منه، همین حالت با کودک می‌آید تا در بزرگسالی در یک شکل موجهی عرضه می‌شود و آرامش زندگی را می‌گیرد.
 
بچه‌ها باید با حداقل اسباب بازی مغازه‌ای بازی کنند. بازی یک علم و فن و هنر است و اسباب بازی ابزار بازی است. اسباب بازی را به جای بازی جایگزین نکنید. من گاهی می‌بینم که پدر و مادر‌ها شنیده اند که بازی خیلی خوب است و فوری می‌روند یک پاکت اسباب بازی می‌خرند و اتاق کودک را مملو می‌کنند از اسباب بازی و بعد هم اذعان می‌کنند که: این همه اسباب بازی براش خریدیم، ولی اصلاً بازی نمی‌کنه! خوب معلومه برای این که این بچه بازی بلد نیست. اسباب بازی که بازی نمیشه مگر اثاث خانه اسمش زندگی است.

 

تفکّر وفور؟

سؤال: مگر شما نگفتید که به بچه‌ها تفکر وفور بدهید و مثلاً گفتید که لگو برای بچه‌ها باید خیلی زیاد باشه؟
پاسخ: بله من گفتم، اما منظور من در مکان‌های عمومی بوده نه با تفکر مال من! بازی باید برود به سمت اماکن عمومی و باید به سمت طبیعت برود. ما باید بازی کردن را یاد بگیریم مثل زندگی کردن. ابزار بازی یک جا‌هایی به ما کمک می‌کند در حالی که الآن ما در زندگی هایمان داشتن را اساس زندگی قرار داده ایم به همین دلیل یک بخشی از ذهن ما همیشه دنبال خریدن اثاث زندگی است یا می‌خریم یا تعویض می‌کنیم. حتی نو هم که می‌خریم کهنه شده را دور نمی‌اندازیم. ذهنیت انباشت باعث می‌شود که عوض نکنیم و تغییر ندهیم و فقط انباشت کنیم. ذهنیت انباشت را باید در بازی‌ها برای کودک تغییر داد و تفکر وفور هم در بازی به کودک انتقال داده می‌شود.
 
بچه‌ها باید اسباب بازی ساده داشته باشند و ما باید بازی را تعمیم بدهیم، با هم بازی کردن و بازی در طبیعت و از بازی لذت بردن را تمرین و تعمیم بدهیم. بازی لذت و حظ دارد، خرید اسباب بازی هیچ چیز ندارد. والدین امروز گرفتار هستند و فکر می‌کنند که با خرید اسباب بازی به نیاز کودک پاسخ می‌دهند. درک تولید این جا به ما کمک می‌کند، اسباب بازی تولید کنیم با هر چیزی که ممکن است حتی با دورریختنی ها.
 

کسی که ولع جمع آوری مال و پول و ثروت و طلا دارد

  • یک دلیلش این است که امنیت ندارد. دیدید چه قدر به فکر آینده بچه هایمان هستیم؟! دختر هنوز به دنیا نیامده و تو سونوگرافی که میگن بچه دختره، مادر شروع می‌کنه به جهیزیه جمع کردن؛ یا پسر به دنیا نیامده باید براش یه آپارتمان بگیریم.
 
  • یک بخش دیگر علت ولع در ما، عدم شناخت تعلق و نداشتن تعلق است. تعلق و دوست داشتن یعنی تولید و تبادل احساس خوشایند ما این نکته را نمی‌دانیم و بلد نیستیم به همدیگه احساس خوشایند بدهیم، دوست داشتن را در خریدن تعریف می‌کنیم و احساس خوشایند را با مادیت به هم می‌دهیم. دوستت دارم پس این را برایت می‌خرم، دوستم داری؟ پس این را برایم بخر!.
 
  • یک بخش دیگر به دلیل نقص در احساس ارزشمندی است. کسی که ثروت اندوزی می‌کند با پول می‌خواهد احترام و تعلق را برای خودش بخرد. در مراسم‌های خواستگاری امروزه اول چی مطرح می‌شود؟ مادیات. پایه‌ی محبت و احترام، مادیات است، مدرک تحصیلی و داشته ها؛ و در این حالت است که ولع مصرف بوجود می‌آید و به جای امنیت و تعلق و ارزشمندی، مادیات را گذاشته ایم.

وقتی نیاز معنوی و روحی و شناختی (امنیت، تعلق، ارزشمندی) کودک را تامین کنیم، خواسته‌ی مادی او کم و متعادل می‌شود و ولع او کم می‌شود. پس اولین قدم در ایجاد حفظ تعادل در مصرف این است که نیاز‌های روحی کودک تأمین شود. 

دلم را زد!
بچه‌ها خیلی کم به اسباب بازی فروشگاهی نیاز دارند، چون محیط و طبیعت پر از اسباب بازی است منتهی تفکر تولید باید حاکم باشد نه تفکر مصرف. بچه‌ها اصلاً تجمل را دوست ندارند و در نهایت سادگی به دنیا می‌آیند بلکه ما تجمل را به آن‌ها القا می‌کنیم، بچه‌ها اصلاً اهل تجمل نیستند و نیاز به آسایش دارند.
 
همین سادگی باید در پوشاک بچه‌ها هم باشد. پوشاک بچه‌ها باید راحت، جنس خوب و طبیعی و زیبا باشد اصلاً نباید مجلل و شیک باشد. این خود یک هنجار است که در عروسی‌ها لباس بچه‌ها از لباس عروس و داماد قشنگ‌تر است. چه اشکالی دارد که بچه‌ها با لباس راحت عروسی بروند تا راحت بدوند و بازی کنند و دودست لباس هم یدک داشته باشیم که اگر کثیف کردند برویم یک گوشه و برایشان عوض کنیم، تا دوباره برود و بازی کند. چه قدر بچه‌ها را به خاطر لباس در فشار و توبیخ قرار می‌دهیم؟ اشاره می‌کنم به کارکرد؛ کارکرد لباس چیست؟
 
چرا این قدر زود لباس‌ها و وسایل دلمان را می‌زند و یک لباس گران قیمت را که فقط یک بار پوشیدیم دیگر حاضر نیستیم که دوباره بپوشیم؟
چون بشر تنوع طلب است و تغییر می‌خواهد و لحظه به لحظه می‌خواهد که نو شود، این حالت در فطرت بشر است. ما اگر نو شدن فطرت و روح را یاد نگیریم و دچار مخروط برعکس ذهن شویم و دچار نو شدن مادی شویم، همین بلا سرمان خواهد آمد. مرتب از داشته هایمان دلزده خواهیم شد حق هم داریم، چون انسان باید مرتب نو شود و نقطه‌ی نگاهی که دارد باید نو شود؛ وقتی نقطه‌ی نگاه مادی داشته باشیم طبیعتاً نقطه نگاهمان هم به سمت پایین خواهد بود و مبل و وسایل خانه و ... را خواهیم دید. 
 

 مصرف و سادگی

  • یک روز همسرم به من گفت که می‌بینی این مبل‌ها رو ۲۵ ساله که عوض نشدند دلت را نزده نمی‌خواهی عوضشان کنی؟ گفتم: والا من ۳۵ ساله که دارم با تو زندگی می‌کنم اگر قرار به تغییر باشه.
  • حالا از شوخی بگذریم واقعاً چرا همسر‌ها از همدیگر دل زده می‌شوند؟ چرا زندگی‌ها یکنواخت می‌شود؟ چرا همسر‌ها برای هم تکراری می‌شوند؟ برای این که نو شدن و تغییر را یاد نگرفته ایم. به جای این که از درون روحمان تغییر کند و رشد کند دائم از بیرون لباسمان را عوض می‌کنیم یا رنگ مویمان را تغییر می‌دهیم؛ خوب تغییر می‌دهیم، اما باز هم دلزده می‌شویم.
  • کارکرد لباس محافظت از بدن است و بله باید زیبا و چشم نواز باشد، اما کارکرد لباس این نیست که به تغییر طلبی و تنوع طلبی انسان پاسخ دهد. وقتی کارکرد لباس را به سمت تنوع طلبی می‌بریم، کمدهایمان پر از لباس می‌شود.
 
نکته : تأکید می‌کنم که تنوع طلبی خیلی خوب و حتی لازم است. تنوع طلبی را اگر از بشر بگیرید زندگی برایش بی معنی خواهد شد، ولی تنوع طلبی معنوی و روحی نه جسمی و مادی. 
 
اگر زندگی کسی را خسته نکرد علامت بیماری است؟
در یک حالت‌هایی بله ممکن است که بیماری باشد. من گفتم که بشر تنوع طلب است، مرتب باید نو ببیند و مرتب باید حیرت کند. یک موقع ما این حیرت را فقط در چهارچوب وسایل خانه و مبل و پرده و ... داریم خوب مسلماً بعد از یک مدت دلمان را می‌زند، اما گاهی این حیرت را ما در عظمت طبیعت و هستی را می‌بینیم و لحظه به لحظه حیرت می‌کنیم یا کتابی را مطالعه می‌کنیم و چندین بار از مطالب آن حیرت می‌کنیم.
  • اما اگر مسافرت می‌رویم، کتاب می‌خوانیم و خیلی کار‌های دیگر، ولی هیچ تغییری هم در احساسات و روحیات ما صورت نمی‌گیرد بله این بیماری است و افسردگی است. 
 

چرا بچه ام صبور نیست؟

هنوز در زیر مجموعه‌ی سادگی هستیم. قبلاً هم فاصله‌ی خواست و خواسته (خواست - خواسته) را توضیح دادم. هرچه این فاصله بیشتر شود، لذت بیشتر خواهد بود.
 
اگر از حد مجازی بیشتر شود، حسرت ایجاد می‌کند. گرسنگی، یک خواست است و غذا، خواسته است. هر چه قدر فاصله‌ی بین گرسنه و غذا بیشتر شود یعنی صبوری که بچه‌های ما اصلاً ندارند، لذت غذا خوردن بیشتر می‌شود. لذت در گرسنگی است نه در غذا.
وقتی این فاصله کم می‌شود یعنی همیشه غذا در دسترس باشد، ولی میل به خوردن نباشد همیشه روی میز همه چیز هست، خوردن تبدیل می‌شود به عادت؛ خوردن از کارکرد خودش دور می‌شود و دیگر لذت نخواهد داشت؛ تنوع طلبی هم اضافه می‌شود و دائم به غذا‌ها اضافه می‌کنیم. وضعیت میز‌های غذای مهمانی ما چگونه است؟
 
علت این که بچه‌ها صبور نیستد این است که بلافاصله سرویس گرفته اند و فاصله‌ی بین خواست و خواسته را بسیار کوتاه کرده ایم. در صورتی که فقط در یک سال اول است که اصلاً نباید بین این دو فاصله باشد و بعد از این سن به آرامی باید بین خواست و خواسته‌ی کودک فاصله ایجاد شود که صبوری و بردباری بالا برود و لذت بیشتر شود.
این فاصله در بچه‌های ما بسیار کم شده است و هر چه این فاصله کم‌تر شود، صبوری کمتر می‌شود و به دنبال آن ناسپاسی بیشتر خواهد شد. بچه‌های امروز بسیار ناسپاس و بی صبر هستند، چون فاصله‌ی خواست و خواسته در آن‌ها به صفر رسیده است و برای چیزی که می‌خواهند به دست آورند صبر ندارند. منظور من با حسرت بزرگ کردن بچه‌ها نیست، ولی باید صبر کنند تا وقتی به دست می‌آورند لذت ببرند. 
 

موش موش خوار!

یک آقای پیری برای من تعریف کردند که در جنگ جهانی دوم در اردوگاه انگلیسی‌ها در یکی از شهر‌های بیابانی کارگر یا سرباز بودند. گفتند که موش‌های صحرایی دائم به آذوقه حمله می‌کردند و می‌خوردند، موش‌های بزرگی بودند طوری که گربه‌ها از دست آن‌ها فرار می‌کردند، فرمانده‌ی انگلیسی دستور داد که چند تا از این موش‌ها را گرفتیم و انداختیم توی قفس، فرمانده دستور داد که حسابی به این‌ها غذا بدهید. گفتند ما هم مرتب به این‌ها غذا دادیم و خوردند و حسابی چاق شدند و یک یکماهی به همین منوال گذشت و حسابی این موش‌ها پروار شدند که یک روز فرمانده دستور داد که غذا را قطع کنید و دیگر ندهید، موش‌ها گرسنه و عصبی و وحشی شدند و به همدیگر حمله کردند و یکی شان زخمی شد و بوی خون که آمد ریختند و از گرسنگی موش زخمی را خوردند و بعد این موش‌ها به جان هم افتادند تا فقط از ده تا موش سه تا باقی ماندند که از موش زنده تغذیه کرده بودند و فرمانده دستور داد که حالا این سه تا را آزاد کنید.
 
تعریف می‌کردند که این سه موش نسل هرچی موش بود را از اردوگاه پاک کردند، شدند شکارچی موش. ببینید وقتی ما فقط روی بخش حیوانی وجودمان تمرکز می‌کنیم و فقط سراغ نیاز‌های زیستی می‌رویم و فاصله‌ی بین خواست و خواسته را برمی داریم، ارزش‌ها را برمی داریم و اصول را کمرنگ می‌کنیم و همه چیز را متصل می‌کنیم به مصرف تا جایی که مصرف نکردن را فاجعه می‌بینیم، یک همچین بلایی سرمان خواهد آمد به محض این که قحطی شود، فاجعه اتفاق می‌افتد.
می‌دونم که مادر امروزی نمی‌تواند حتی تصور کند که صبحانه به فرزندش نان بیات خالی با چایی بدهد اصلاً برای ما قابل تصور نیست حتی نمی‌توانیم به آن فکر کنیم، اما توصیه می‌کنم که به این مواقع فکر کنید و حتی تمرین کنید. 
 

خاص بودن

ما وقتی همه چیز را برای فرزندانمان خاص می‌کنیم مثل اتاق مخصوص، میز و اسباب بازی خاص، این حالت آرام آرام باعث منزوی شدن و تنها شدن کودک می‌شود. بچه‌ها را باید به سمت عمومی شدن سوق بدهیم، یعنی اتاق‌ها مال همه است مثل آشپزخانه که مال همه هست و یا فضا‌های مثل حمام و دستشویی هر وقت کسی داخل آن بود در آن زمان خصوصی می‌شود و بعد نفر بعدی.
 
 تفکر باهم بودن از خانواده باید شروع شود و بعد به اجتماع برسد. بچه‌ها در پارک بازی کنند، من به همین دلیل همیشه خانه‌ی بازی را توصیه می‌کنم. خانه‌ی بازی یعنی جایی که همه‌ی بچه‌ها می‌توانند بروند، مهد کودک حالت عمومی ندارد، چون بالاخره یک عده خاص می‌روند که عضو آن جا هستند، اما در خانه‌ی بازی همه می‌توانند بیایند. بچه‌ها به طبیعت و فضا‌های عمومی بسیار باید بروند.
«مال من» باید تبدیل شود به «مال ما» تا تبدیل شود به «مال او». تا زمانی که در فضای منیت و «من» قرار داریم و به سمت «ما» نرویم، هیچ وقت به سمت «او» بودن نمی‌رویم. مال او، یعنی امانت.
بچه‌ها به خصوص دختر‌ها حس مالکیت قوی دارند و در کل حس غریزه‌ی مالکیت در انسان بسیار قوی است و باید باشد، اما اگر این حس به تعادل نرسد تبدیل می‌شود به مال من و منیت. یکی از علائمی که نشان دهنده‌ی قوی بودن حس مالکیت در خانم‌ها است، دعوای تاریخی بین عروس و مادر شوهر است که ریشه‌ی آن برمی گردد به حس مالکیتی که خانم‌ها دارند و دعوا سر عروسکی است به نام پسر یا همسر.
 
آقایان یا این حس را ندارند یا خیلی کمتر از خانم‌ها دارند؛ مادر شوهر میگه ۲۵ سال زحمت پسرم رو کشیدم پس مال منه و عروس هم میگه نخیر عقدش کردم پس مال منه و هر طرف میکشه سمت خودش و هیچ کس متوجه نیست که این عروسک در حال نصف شدن است، ولی هر دو طرف می‌کشند. ریشه‌ی این اختلاف تاریخی در یک تفکر مالکیت است که در خانم‌ها قوی‌تر است. غریزه‌ی مالکیت برای بقاء زندگی لازم است، اما باید با کمک معنویت کنترل و هماهنگ شود. مال من باید تبدیل شود به مال ما و مال ما تبدیل شود به مال او. بچه‌ها باید به فضا‌های عمومی برده شوند. دور هم جمع شوید و فضا‌های عمومی را تقویت کنید که بچه‌ها بتوانند عمومی بودن را تمرین کنند و آرام آرام خاص بودن را کنار بگذارید.
 
سی سال پیش که در لندن زندگی می‌کردم، رخت شورخانه سر خیابان بود، نمی‌دانم که هنوز هم هست یا نه؟ مردم لباسهایشان را می‌آوردند و سکه می‌انداختند و می‌شستند و می‌رفتند و کسی اصلاً نیاز به ماشین لباسشویی را حس نمی‌کرد. من حالا حتماً توصیه به این کار نمی‌کنم، اما خیلی از کار‌ها را می‌شود عمومی کرد و ما سابقه‌ی عمومی بودن را در ایران خیلی داریم مثل هیئت‌ها و عزاداری‌ها همه نشانه‌ی عمومی بودن ملت ما است. در جمع و عمومی بودن ارزش‌های همکاری، همیاری و همدلی مطرح است. خاص بودن انسان را تنها می‌کند پس بچه‌ها را به این سمت نبریم. 
امروزه در کشور‌های غربی نیز این مسائل و ندرت را تمرین می‌کنند نه این که ندارند بلکه بچه‌ها یاد بگیرند و مهارت زندگی به دست آورند. مثلاً در آلمان یک مراسمی دارند که خانواده یک شب از خانه بیرون می‌آیند و هر طور که شده شب را سپری می‌کنند حتی توی سرما تا بچه‌ها زندگی در شرایط سخت را بیاموزند.
 
لازم است که گاهی بچه‌ها غذای کم بخورند یا غذای سفت و نان بیات بخورند و در شرایط سخت قرار بگیرند و حتی ما می‌توانیم این مسائل را تبدیل به بازی کنیم که یک روز به عنوان بازی بیرون برویم و خوراکمان فقط نون و پنیر باشد.

 بچه‌ها را برا‌ی شرایط سخت تمرین بدهیم. تمرین کنند که نیرومند و با مهارت شوند نه این که حسرت به دل بار بیایند. لذت به دست آوردن چیزی در شرایط سخت، که در بچه‌ها به وجود می‌آید، در ذهن آن‌ها ثبت می‌شود و تا آخر عمر همراه آن‌ها خواهد بود.

copied
نظر بگذارید